پربا و هانیمون این روزا شدن دنیام.واقعا اگه نبودن.شاید اسم این روزا زندگی نبود.
2تا فرشته ی کوچولو که خدا برام فرستاده از بهشت که مواظبم باشن.
پایان نامم مونده آلبوما پیک کردنشون مونده. کلاسای آیلتسمم شرو میشه چن روز دیگه.
دلم تنگ شده برای میترا
3ساله دبیرستان تموم که شد هیچ. 4سال دانشگاهم تموم شد.
بازم صبر کنم؟.
حوصله و عصاب هیچ موجود زنده ای رو ندارم.
چی میشه آخر زندگی من؟
واقعا چی میشه.
کاش می شد خدا در گوشی بهم میگف سیاوش برمیگرده یا نه.
اونوقت می تونستم با خیال راحت. شبا بخابم.روزا زندگی کنم و بمیرم.
تازگیا خیلی دل نازک شدم.
خیلی زود دلم تنگ میشه. برای همه.
خدایا مواظب مامان بزرگام و مامان بابا و مینا و پریا و هانیمون و نگار و سحر و فاطمه و رضازاده و پردیس و گوگی و آبنبات و مامان بابا های همشون و عمه ها و عمو ها و خاله ها و داییام و بچه هاشون و یونگی و جی بی و اونگ و چانگی و کیکی و همه بی تی اس و اکسو و منستا و گات و هممشون باش. خیلی باش.
من نمیدونم چقدر دیگه قراره زنده باشم. ولی خواهش میکنم. ازونا مواظبت کن ب جای من.کمکشون کن خیلی دوسشون دارم. اونا تک تکشون لایق خوشبختی و بهترین چیزان.
خدایا. دوستت دارم
به اندازه تک تک ستاره هایی ک آفریدی.
کمکم کن. روزای سختیه.
ولی اینک ی روزایی یهویی دلت تنگیشه و بیای یه یادی بکنی طبیعیه مگ ن؟
امروز تو استوریش عکس ی دختره چش رنگی چشمای من بود ک نقاب روباه داش بالاش.وقتی چشماشو دیده یاد من افتاده ینی؟بعد اینهمه سال.
خیلی تنهاس حس میکنم. از من ک بدتر نیس ولی بازم من پردیسو دارم ی موقعایی. اونم باید یکی رو داشته باشه حتمن فککنمدلم میخاد برم باهاش حرف بزنم بگمبیا باهم مثه قدیما درد و دل کنیم. من گوش میدم میفهمم درکت میکنم. ولی نمیرم. چرا؟ میترسم. ترسو خودتی. میدونی چن ساله جوابمو نداده؟ من براش یه دردم. شایدم نباشم. فراموش شده باشم. خدایی ۶ سال گدشته
جنبه های بدش. امتحانام ۲۷ام شرو میشه امروز واقعا روز مزخرفی بود هنوز فکر استاد دانشگام رستگاری ک تو روم بمگف کپی کردی رو یادم نرفته. کل زوز داشتم ب وضع اینجا و این فک میکردم کمامانی چقد تنهاس و ادمایی ک کلن بچه دار میشن بعدش چقد تنها و افسرده میشن. داشتم ب کنکور لعنتی پردیس و حمیرا فکمکردم امروز بازم سرمامانی داد زدم بخاطر مساوی شدنه اسپانیا و چیز میزای چرت و پرته دیگه. امروز هیچ کاره مفیدی نکردم و از این متنفرم امروز روز مزخرفی بود. در واقع دیروز. با اینک ی عالمه اتفاقای خوب توش افتاد.
دیدن آجوشیه تابه گرسنه باعث مسشه ب این فککنمکمردا میتونن ناپپون نباشن. ک این فکر اشتباهه. این بشر تماما یک انسانکامله چرا مناز هر چی آجوشبه خوشممیاد؟ چرا یونگی از کشتیخوشش میاد بجا فوتبال؟ چرا من از هرمردی خوسممیاد فوتبال ندوس؟ ینی میشه یونگی فوتبال دوس داشته باشه؟ چرا انقد دلم برا مامانی میسوزه درحالی ک۶ انقد باهاس بد رفتار میکنم. چرا دیگران دلشون ب حال مامانشوننمیسوزه من دلممبراش میسوزه؟ چرا هنوز که هنوزه بعد تینهمه سال ماجرای پل صدر و تحقیری که شدم یادم نرفته؟ چرا انقد جلو بیگ هیت بدبخت بازی درآوردم؟ چرا اصن سمت فوتبتل نرفتم من فوتبالم عالی بود؟ چرا نمیتونم مث ادم اراده کنم و لاغر شم؟ چرا نمیتونممثه ادمرو درسم و کره ای خوندنم و انگلیسی خوندنم کارکنم تا ادمموفقی بشم؟
چن وق دیگه مینا میره پردیس تولدشه پروژمونکارای نوشتنیش شرو میشه هر روزم باید برم سرکار انگلیسی باید کلاس برم روزی ۱ ساعت ترجمه انجام میدم. ورزش ام ک از الان ثبت نام کردم یوگاام بهش اضافه میشه. واااو. برنامه تابستونم هیچ فرقی با غیر تابستونم نداره. بدبختیه دیه. ولی باید خودمم ب بهترین نحو انجامش بدم مهم اینه. اصن همون آندیتبل خوبه کنشونمیده مردا چقدرررررر میتونن عوضی و آسغال باشن. این روزا از بس بی تی ای ۲ بازی کردمااا
چ خبر؟ ما شمالیم. سفر عمو عمه ای جالبه نه؟ ولی فککنم اخرین سفر گروهیمونه. باید لذت ببرم ازش مگ نه؟ ولی کلشو دارم سریال میبینم. مینا نیس دیگه ارمینمک ازدواج میکنه میره فرشیدم میره امریکا. بین من و فرشته و ارتین چی میشه ینی؟ عمو هاشم اینام اومدن و رفتن.
امروز ۶ تایی رفتیم باهم بیرون ظهر تاشب. خیلی خوش گذش خیلی خندیدیم. خدایی دیگه نمیشه ک باهم انقد حال کنیم نمیدونم چرا ولی دلم خیلی گرفته مث ی ادمی ک نزدیکای مرگشه حسس میکنم باید از تک تک لحظات زندگیم لذت ببرم. تا دور همیم تا هستیم تا اینجاییم ولی نمیبرم. سعیمو میکنم ولی تاحدی. مینا بازم برا همه اینه بغل گذاش
نمیخوام برم. نمیخام بمونم.
ته جاده ی بی انتهای دنیا.قراره به کودوم مقصد برسم؟.خستم؟
نمیتونم برسم. نمیتونم ولش کنم.
این چه جور قفلیه که با هیچ کلیدی باز نمیشه.
این چه رسمیه ک همیشه جلوت بستس.پشتت پشیمونی.تو اون وسط گیر کردی.له میشی.خورد میشی. گریه میکنم؟.تهش قراره چی بشه مگه؟ کور بشم؟ کورم بشم مشکلات تو گوشم جیغ میزنن! سلامتی!!!زندگی.تو این دنیا!!!چرا؟نمیخای قبرستونو ببینی؟به این میگی زندگی؟ دستت پات قلبت ذهنت جسمت روحت دهنت چشمت گوشت بستس!!!!چجوری دیگه باید زندونیت کنن تا بفهمی که تو هیچ حقی نداری!!که هیچی نیستی!چن بار باید له بشی چقدر باید تیکه تیکه اتکنن تا بفهمی قرار نیست هیچ اتفاقی بیوفته!!!قرار نیست به هیچی برسی!!!به هیچی.چه حقی داری؟تو کی هستی که بخای حقی ام داشته باشی؟چیکار کردی برای ملت؟برای خدا؟برای خودت؟؟؟بهکجا رسیدی؟. نیازی به مرگت نیست.تو هزاران بار مردی.هزاران بار خودتو کشتی.هزاران بار. فقط مثله همیشه. بریز تو خودت و خفه شو. بازم بمیر.بمیر و بمیر و بمیر و بمیر و بمیرو بمیر. نیازی به مردنه جسمت نیست.تو مردی! بازم میمیری!تقصیر خودته. هر اتفاقی ک برات میوفته.هرچیزی که میشه.پس فقز خفه شو و ناله نکن.حقته!هرچیزی که سرت میاد حقته.این شکنجه ی دنیاته. دوری.جدایی.اجبار.یه کاری کردی ک خدا تا ابد این زجرو بارها و بارها بهت میده.و تو بازم و بازم و بازم.میمیری و نابود میشی و بلند میشی تا دوباره نابود شی.
درباره این سایت